روزگار با ما خوب تا نکرد......
تو کجا رفته ای امشب که من از یاد تو مستم! با نگاه تو غریبم با سکوت تو شکستم من سفر کردم از این شهر به دیار با تو بودن با امید چه کسی من کوله بارم را ببستم در شکوه خنده ی تو فکر تو با من غریبه است ورنه این فکر من و این من همانی ام که هستم! در جواب چشم هایت چشم هایم ساکت اند من برای چشم های تو کنون قلم به دستم "پنجره خیال " تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ... اما... بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد... بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی... و مرا در قلبت پیدا کنی!!!
اینقدر تنهام که هیچکی نمیفهمه..... هیچکی درک نمیکنه مگه من به چه زبونی میگم هیچکی متوجه نمیشه؟؟؟؟ تنهامممممممممممممممم
وصیت نامه عشق وصیت میکنم هر گاه مردم بر روی تابوتم پارچه ای سیاه بکشنند تا همه بدانند روزگارم چقد سیاه بوده و هیچ گاه خوشبختی را ندیدم چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راهش بودم و در فراغش مردم دهانم رو باز بگذارید تا همه بدانند حرفای زیادی برای گفتن داشتم ولی نتونستم بیان کنم دستهایم رو از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند هر آن چه را که میخواستم بدستم نرسید پاهایم رو از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند هر چه دویدم به آرزویم نرسیدم بر روی تابوتم دسته گلی بگذارید تا همه بدانند در غروب و بی کسی جان باختم
کاش انسان مثل شمع فقط یک شب زندگی میکرد اما در کنار پروانه اش...
ما را خوب " تا " کرد.....
برچسبها:
هیچ وقت نفهمیدم...
چرا درست همان کسی که...
فکر میکنی با همه فرق دارد...
یک روز...
مثل همه...
تنهایت میگذارد...؟!!
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
گر مانده ام خموش ؛
"خدا" داند... و "دلم"...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: