” مـــَـــردها ” در عین پیچــیدگی گاهی اوقات وقتی همه چیز تموم میشه ......تو بر میگردی سر خط تازه میگی....عه عه کی تموم شد؟؟؟برا چی اینطوری شد؟؟؟؟ گاهی اوقات تو غفلتی....تو خوابی.....تو ریا که یهو با یک تلنگر بیدار میشی و میبینی چه اتفاقایی افتاده و تو ازش خبر ندداری... از خدای خودت میپرسی .....چرا؟؟؟؟اخه چرا من؟؟؟؟؟.... میری جلو و جلوتر....روزهارو میگذرونی.....یکی پس از دیگری....می رسی ته خط میشی#نقطه سر خط# ......یک زندگی جدید.....یک روز جدید.....یک اینده ی جدید.....و بالاخره یک حس جدید...... غرورت نمیذاره برگردی؟؟؟ میدونم! جوابمو نمیدی؟؟؟ میدونم! سکوت کردی؟؟؟ میدونم! محلم نمیزاری؟؟؟ میدونم! دستاتو بم نمیدی؟؟؟ میدونم! میرسه اونروزی که میخوای برگردی! تلفنو برمیداری. زنگ میزنی.بووووووووق...برنمیدارم...عصبی میشی و فحش میدی.باخودت میگی کلاس گذاشتم... روز دوم...زنگ میزنی.بووووووووق...برنمیدارم... با خودت میگی غلط بکنم دیگه بهش زنگ بزنم... روز سوم...رد میشی از جلوی کوچمون میبینی حجله ی یه بنده خدایی رو زدن سر کوچه!!! دلت میسوزه.میگی بیچاره جوون بوده...میای نزدیکتر...میگی چقد قیافش آشنا میزنه.. باز میای نزدیکتر...جوان ناکام؟؟اینکه منم!!!بالاخره برگشتی؟؟ببخشید...نمیتونم جلو پات بلند شم! آخه زیر خاکم!دیدی آخر خرابت شدم؟!دیدی همه چیزم خاک شد؟؟!عشقم!چه خوشگل شدی! چه مشکی بت میاد!!کاش زودتر میمردم...نه...گریه نکن..یادته روز رفتنت؟؟گریه میکردم... التماس میکردم میگفتم نرو؟؟روزای بعدش چی؟؟یادته؟؟ التماس میکردم برگردی؟گریه نکن... نمیتونم اشکاتو ببینم...چی دارم میشنوم!! التماس میکنی برگردم؟؟!!! عشقم...آروم باش...میدونم غرورت نذاشت که زودتر برگردی... کاش می شد ... تمام داستان های دنیا را از دهان تو بشنوم ! تمام عاشقانه های دنیا را تو برایم تکرار کنی ! اصلا هر چه تو بگویی زیباست ! می دانی کاش می توانستم با تمام وجود صدایت را در آغوش بگیرم ! از بدو دنیا آمدنم میروم با دل شکسته با بغضی که اشکت رو در میاره با یک بغل خاطره که هر کجا باشی به مردن نزدیک میشه ...باورم نمیشه ... اما خدا رو شکر بازم که اون که باید عاشقت میشه
در عـــاشقی روش ساده ای دارند !
” تــو را بخواهند برایت می جنگند ”
“تــو را نخواهند با تــو می جــنگند ”
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
گدا بودم
و ملتمس به یک خیره
به یک خیره
که بودنم را اثبات کند
من کيستم
که اینگونه افسرده
در جاده ای پر از خار و سنگ
در انتظار اتوبوس احساسات نشسته ام
من کيستم
که دقدقه ام شده
خیره به لبهای اجتماع
که بگویند
احسنت احسنت
عجب نابغه ای هستی
تو چه انسان موفقی هستی
من کيستم
شاید کسی نمی داند
جز درِ منزلمان
که هر روز به من می گوید
سلام
کجا میروی؟
کجا میروی؟
و من فقط در عبورم
از این چهار چوب زندگی ...
برچسبها:
برچسبها: