
تا کی دل من چشم به در داشته باشد سری جدید عکس های عاشقانه و غمگین مجموعه عکس های عاشقانه جدید و غمیگن مشاهده عکس های عاشقانه در ادامه مطلب. . . عکس های عاشقانه خفن و جدید سری جدید از تصاویر عاشقانه و رمانتیک برای دیدن عکس های عاشقانه به ادامه مطلب بروید . . . حــسـآدت !خـِسآســَـت اسمــَش رـآ هرچـــه میخــوآهی بگـــذآر امــآ بـــآور کــن آغـــوش تــــو فقـط سهـــمـِ احســــآسِ مــــ ن است غزل غزل بیاد تو، قدم قدم فدای تو نفس نفس برای تو، منم همش بیاد تو... ღ♥ღ دوباره فال حافظ میگیرم.... دوباره توی فالمی... همیشه در خیالتم... اگر چه بی خیالمی... مشاهده sms بیشتر در ادامه مطلب . . . خداحافظ ای دنیــــــــای نیــــــــرنگ و نامردی خداحافظ ای تنهـــــــایی و شبهـــــای سردی خداحافظ ای دلهـــــــــــــایی یخ زده و سنگی خداحافظ ای عاشقــــــــان کاغــــذهای رنگی خداحافظ ای شبهـــــــای غــــم و اندوه و درد خداحافظ ای یاران همــــــــــدم و مونس سرد خداحافظ ای دلهــــــــــــای شکسته و خسته خداحافظ ای عاشقـــــــــان به انتظار نشسته خداحافظ ای کــــــــــــــوچه های تنگ و باریک خداحافظ ای زمستــــــــــــانهای سرد و تاریک بـخـنـد . . . آنـقـدر بـلنـد کـہ همـہ بـشنوند صداے خنـده هایتــ را صـداے همـیشـہ خـوبــ بـودنتــ را . . . دل ربودم ز كسي و ز خودم دلشادم به خيالم كه ز دام غم او آزادم دل به آن نرگس بيمار اسيرش بستم واي بر من كه دلم را به شكارم دادم خود آهو بود آن دام كه من در راهم پي او بودم در دام غمش افتادم زآتش ديده درون دلم آتش افكند نرود حادثه ي چشم سيه از يادم عاشقي درد گرانيست و من مي دانم كه به فرجام بخواهد فكند بنيادم عاشق عشق شدم گرچه مرا آتش زد و پس از سوختن من بدهد بربادم جز ره عشق نبايد ره ديگر جستن اين بود درك من از هر سخن استادم در دل سوخته ام هيچ پشيماني نيست گر چه در گوش غزل ها بزنم فريادم از پي عشق تو هامون،پديدار آمد از چه نالم كه غم عشق كند ايجادم دل در اين خاك چنان آتش بي مهر نبند كاين همه رنجش و سختي بدهد برآدم تولدته...غمگینم.....بازم تو و فکرت...چقدر دلم میخواست مثه قبلنا که...اه بغض لعنتی.............!!! چی داشتم میگفتم؟آهان..آره..میگفتم مثه قبلنا که...قبلنا که.. اصلا ولش کن..کاش میشد بهت تبریک بگم..بگم چقد دوست دارم.. ولی الان... الان دستات تو دستای یکی دیگه اس...یکی دیگه داره عاشقونه بهت تبریک میگه..الان عاشقونه به چشای اون خیره میشی نه؟ بهش میگی دوسش داری..که تا آخرش باهاشی..که واسش میمیری...که همه ی زندگیته...که...! من چی شدم...! خوش به حالش که دوسش داری...که فقط اونه...که به هیچکس جز اون فکر نمیکنی...! خوش به حالش... آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت چه کسی گفته که من تنهایم ؟ ﻫﻤﯿﺸﻪ خدایا...!!! چگونه میتوانند خیانت کنند..؟؟؟ چگونه میتوانند با دیگری بخوابند...؟؟؟ من بالشم را هم عوض میکنم،خوابم نمیبرد... آدمای راستگو خیلی زود و راحت عاشق میشن! خیلی راحت احساسشون رو بروز میدن... خیلی دیر دل میکنن... خیلی دیر تنهات میذارن... اما، وقتی زخمی بشن! ساکت میشن... چیزی نمیگن و خیلی راحت میرون... و دیگه هم بر نمیگردن! محال است ببخشم کسی را که... وسط خنده هایم وقتی به یادش می افتم... گریه ام میگیرد... از لحظۀ دیدار تو ، دریافته ام که با ارزش ترین احساسی
آدمک... دروغ بگو تا باورت کنند! آب زیر کاه باش تا به تو اعتماد کنند! بی غیرت باش تا آزادی حس کنند! خیانت هایشان را نبین تا آرام باشند! هر چی نداری بگو دارم و هر چه داری بگو بهترینش را دارم! کذب بگو تا عاشقت شوند! اگر ساده ای، اگر راست گویی، اگر با وفایی، اگر یک رنگی، همیشه تنهایی! همیشه تنهایی...! دلبري را تا به كويي ديده ام خوش بياني را ز خويي ديده ام در شب آن آسمان دل شكن از عذار مه چه رويي ديده ام گريه اي از عشق بي اندازه داشت در كوير شب چه جويي ديده ام شانه اي تا من به مو هايش زدم قصه از هر تار مويي ديده ام وز بلندا زلف عطرآگين او مستي مي را ز بويي ديده ام در دو چشم خيس ناز دلبرم آتش و مي در سبويي ديده ام از صداي آشناي خاوري چاره ي غربت ز سويي ديده ام گر چه جانم در جهان بي آرزوست ازدل خود آرزويي ديده ام تا كه دست از دست هامون مي كشي مرگ غمبار نكويي ديده ام رو به پايان مي روم بي دلبرم دلبري را تا به كويي ديده ام قطره های بی حوصله، یکی یکی سقوط میکنند.... آسمان شوق باریدن ندارد.... دیگر بارانش را حلال زمین نمیکند... انگار قرار است دنیا... از این به بعدش... نیمه کاره بماند... به دیوار ها خیره میشوی... دوست داری با مشت... از خواب بیدارشان کنی... اما دلت برای عروسک های میخکوب شده میسوزد... پشیمان از آرزو های کودکی... میفهمی هنوز هم یاد نگرفته ای... بزرگ شدن کار خوبی نیست....... پنجره را باز میکنی.... در کوچه... کسی برای صدا زدن نیست... باید دست های شب را محکم بگیری و تا صبح گریه کنی.... نبودنت به جان برگ ها افتاده است. زمستان بی تقصیر است. . . . *کاهی وقتها تو زندگی میسی به جایی که بن بست نیست اما دیگه مقصد نداری روزي كه دلم بنده ي نام صنمي بود سرگشته ز بويي و هوا خواه غمي بود چشمم به اميد رخ چون ماه كسي بود هر دم نفسم همدم احوال دمي بود شعري كه براي دل معشوقه سرودم بوي خوش عشق از خط زيبا قلمي بود ديوانه ز بوي خوش و زيباي كلامش مست از روش خوشگل ابروي خمي بود چشمم همه جا غرق تماشاي كسي بود آه از دل زارم كه در اين عشق همي بود ديگر چه بگويم كه همه جان و جهانم دربند صداي خوش زيبا قدمي بود اما كسي از در و شد آتش به دلم زد هر آنچه بگويم ز غم و غصه كمي بود از دست رقيبي كه دل از دلبر ما برد حالم چه بگويم كه به چندان رقمي بود چون غربت تاريك و پر از همهمه ي شب از غصه و غم در دل ما هم علمي بود گريان شده هامون اگر از ديده نبارد شعرش به همه غمزدگان چون حرمي بود زندگی سخت ترین آزمون است. خیلی از مردم مردود می شوند چون سعی در کپی از دیگران دارند و متوجه نیستند که هر کسی برگه سوال متفاوتی دارد.
در زد ولی کسی جوابش را نداد. در اتاق را به آرامی باز کرد. اتاق تاریکی بود. دیوار هایش رنگ خود را از دست داده بود. در اتاق تنها یک میز و یک پنجره وجود داشت. از پنجره به هوای سرد بیرون نگاه کرد. به دانه های ریز برف که در حال انباشته شدن بر روی زمین بود نگاه کرد. قطره ای اشک از چشمانش به پایین لغزید. به خودش فکر می کرد. به تنهایی هایش. به روزگار سختی که پشت سر گذاشته بود. به آینده ای که معلوم نبود چه می شد. آیا واقعا ارزش گریه کردن را داشت؟ به سمت میز رفت. میز خاک خورده بود. صندلی نیز اینگونه بود. بر روی صندلی نشست. چشمانش را بست و آرزویی کرد. چیزی می خواست که در آن لحظه آرامش کند. چشمانش را به هم فشرد سپس باز کرد. سینی ای کوچک بر روی میز ظاهر شده بود! درون آن فنجان قهوه بود. کنار دستش نیز یک روزنامه بود. میشد فهمید که از زمان چاپ شدنش مدت ها گذشته باشد. رنگ و رو رفته بود. دیگر جوهر جادویی نیز قدرت پاک نشدنی اش را از دست داده بود. عشق یعنی اینکه به خاطرش همه حسادتها رو تحمل کنی زخم زبون بشنوی دردت رو به هیچ کس نتونی بگی و اونقدر تنها باشی که وقتی سفره دلت رو برای کسی باز می کنی به جای اینکه دلداریت بده زیر پات رو خالی کنه یعنی اینکه از همه دروغ بشنوی و باورت بشه که دیگه دوست نداره یعنی اینکه اونقدر بهت انگ بچسبونن که دیگه به چشمات هم نتونی اعتماد کنی یعنی اینکه عاشق کسی باشی و بهت بگه عاشقم نبودی یعنی اینکه می خواد از پیشت بره می خواد قید همه رو بزنه می خواد بره یه جایی که همه فراموشت کنن می خواد بره جایی که کسی سراغت رو نگیره می خواد بره یه جای دور که دست هیچ کس بهت نرسه یعنی دنیا انقدر براش تنگه که دیگه نمی خواد باشه برای همیشه اما جایی رو بلد نیست یعنی اینکه دلش می خواد قبل از اینکه کسی پیداش کنه بمیره...شاید بشه روی سنگ قبرش چیزی نوشت... نمی توانید برای اینکه خودتان پابرجا بمانید، کس دیگه ای را ریشه کن کنید. چرا حس میکنم هستی کنارم چرا این رفتنو باور ندارم چرا گم میکنم روز و شبامو چرا حس میکنم داری هوامو چرا هستی میون خواب و رویام چرا پر میشه تــــو هُرم نفسهام دارم نفس نفس نبودنت رو . . . شاید کسی بتونه جسم من رو تسخیر کنه اما هرگز نمی تونه عشق تو رو ازم بگیره حتی اگه بخواد می تونه برای من تعیین تکلیف کنه اما کسی نمی تونه جای خدا تصمیم بگیره برای کسی که همه چیزش رو از راز و نیاز با خدایی داره که تنهاش نمی گذاره دوست داشتن چیزی نیست که بتوان ان را از قلب کسی بیرون کشید ... دلم از رقص گندمزار سرخوش و از بوي خوش گندم بود شاد از آن امواج نا آرام موزمون كه زلف زرد گندم داده بر باد نگاهم از گل زيباي گندم به ياد يار گل اندامم افتاد تمام خرمنم هر آنچه كشتم فداي خرمن زلف سيه باد ز بوي خيس گندم زير باران دل از عطر تن تو مي كند ياد ز نرمي لب و آغوش گرمت دلم از غصه و غم گشته آزاد نگاهت آتشي در خرمن انداخت ز كار چشم عاشق پيشه فرياد ندارم طاقت دوري دگر هيچ مكن همراهي هجران و بيداد بدان جز عاشق ويرانه چون من كسي هرگز به غربت تن نمي داد بيا در پيش هامون تا مگر چند شود ويرانه هاي اين دل آباد شما که تا دیروز چشم چشم دوآبرو میکشیدی..... واسه ماخط ونشون نکش! مشکل ازخودماست واسه کسی که یه قدم واسمون برمیداره دوکیلومتر پیاده میریم ... دوست داشتن را با تمام وجود یادش دادم... ولی او رفت...و امتحانش را به دیگری پس داد! با پول می توان . . . خانه خرید ولی آشیانه نه رختخواب خرید ولی خواب نه ساعت خرید ولی زمان نه می توان مقام خرید ولی احترام نه می توان کتاب خرید ولی دانش نه دارو خرید ولی درمان نه و بالاخره می توان قلب خرید اما عشق نه ! تهوع اور است این حال که محکومانه می خندیم... به جای زندگی کردن به رویش چشم می بندیم... کجای بخت ما لنگید که تا امروز لنگانیم... شبیه بار کج هستیم که از مقصد گریزانیم... همیشه نقش ما بوده سیاهی لشگر دشمن... به روی اب میخوابند تمام ماهیان اینجا... چه تاوان بزرگی داشت همان یک سیب راچیدن... گناه از حضرت ادم مجازاتش برای من... گذشته ان زمان دیگر که روی دار ظالم بود... که بین مردم دنیا عدالت شرط حاکم بود... برای نسل مظلومان همیشه این امید باقیست... میان تلخی دنیا خدا بی وقفه یک حامیست...
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
آن روز که میبستی بار سفرت را
گفتی به پدر هر که هنر داشته باشد
باید برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
برچسبها:
برچسبها:
. تنم لرزید. .
وقتی لبخند غریبه ،
سردی نگاهش را
آب کرد …
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
باران را گر می بارد بر چتر آبی تو
و خدا پرست شدم چون تو نماز خواندی !
برچسبها:
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم …
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد !
برچسبها:
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ…
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ و ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺪﻥ،ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ…
ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ…
ولی…
ولی…
افسوس
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
که انسان می تواند داشته باشد ، عشق است .
در گذشته می پنداشتم که عشق را تنها
در فیلم های سینمایی می توان یافت
و به همین دلیل از اینکه تنها بمانم لذت می بردم .
در گذشته می پنداشتم ، که خیلی مستقل هستم ،
به هیچ کس نیازی ندارم
واین همه به خاطر این است که خیلی قوی هستم .
ولی پس از دیدار تو دریافته ام که دید من به
عشق تنها سرپوشی بود
بر شکست هایی که در رابطه های عاشقانه داشته ام
ظاهری نیرومند و بی تفاوت به خود می گرفتم
تا هیچ کس از آنچه که حس می کنم آگاه نشود
ولی پس از دیدار تو ، دیگر نمی توانم تظاهر کنم
احساساتم را آشکارا بیان نکنم و حالا می خواهم
آنچه را که همیشه در دل داشتم و از بیان آن می هراسیدم
به دنیا بگویم
بگویم که عشق با ارزشترین احساس انسان است
و می خواهم از تو تشکر کنم که صداقت من با خود ودیگران
به خاطر توست ، دوستت می دارم
برچسبها:
آدمک خنده مستانه تو رفته به باد...
آدمک قلب پر از عشق تو هم رفته زیاد...
آدمک...
آدمک قلب تو را زاغ گرفت...
دلخوشی های تو را داغ گرفت...
آدمک مستی پر هلهله چشم تو کو...
آدمک...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
احساس تنهایی کرد. به آغوشی گرم نیاز داشت. به کسی که بتواند او را دَرک کند. نگاهش را از روی دانه های برف برداشت. به داخل اتاق نگاه کرد. اشک هایش را پاک کرد. یادش آمد که مرد نباید گریه کند!
دیگر نمی توانست خود را کنترل کند. قهوه را برداشت ولی دستانش می لرزید. آن را سر کشید. قهوه تلخ بود،تلخ! همانند گذشته ی او! تلخی قهوه را به جان خرید. فنجان را کنار گذاشت و دوباره به پشت پنجره رفت. بارش برف تمام شده بود و باران می آمد. همان گونه که اشک از چشمانش سرازیر میشد. انگار هوا نیز سنگینی غمی سخت را به دوش می کشید. غم تنهایی. چشمانش از اشک پر بود. کسی چه می دانست، شاید او هم یک بار همدمی پیدا کند. آغوشی گرم! محبتی بی کران!
به سمت در رفت. بار دیگر به اتاق نگاه کرد. شاید این آخرین نگاه بود. شاید...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: